۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

پدر مادران نا آگاهی‌ که سال ۵۷ ما را به خاک سیاه نشاندند به جای همراهی در ها را قفل میکنند





در خانه‌های که زمان شاه خرید اند لمیده اند، دلخوش آب باریکه آی‌‌ هستند. نمی‌فهمند ما از نبود آزادی جوون مرگ شدیم، از بی‌ آیندگی خواب به چشم نداریم...نمیفهمند..نمی‌فهمند...

میگویند مثل ما زندگی‌ با ذلّت را انتخاب کنید.

دعوتنامه بالاترین



اگر کسی‌ دعوتنامه بالاترین میخواد به من خبر بده. البته شرطش اینه که بسیجی‌ نباشه، مبارز باشه و البته ثابت کنه. مثلا داشتن یک وبلاگ فعال


رای گیری واقعی‌ ۲۲ خرداد نبود، ۱۰ اسفند روز رای گیری و انتخابات واقعی‌ است.

همانگونه که تاریخ از ملتی که پشت مصدق را خالی‌ کرد با انزجار حرف میزند، نگذاریم ننگ تاریخ ایران شویم.

حتی دشمنان موسوی و کروبی و همسران ایشان، به پایداری اینان در احقاق حقوق مردم ایران اعتراف میکنند، چه رسد به ما که به ایشان رای دادیم. دیگر از یک قهرمان چه انتظاری داریم که اینان نکردند؟

چرا، چطور و چگونه میتوانیم پشت اینان را خالی‌ کنیم؟ با این سنّ و سال و با داشتن بهترین امکانات زندگی‌، آنها ما را، ملت ایران را انتخاب کردند.

دوستان روز رای گیری واقعی‌ ۲۲ خرداد نبود، روز ۱۰ اسفند روز رای گیری و انتخابات واقعی‌ است.



این جواب کسانی که میگویند ایرانیان خارج از کشور پای گود نشسته اند



هستند و بودند مانند زهرا بهرامی. اما دلیلی‌ ندارد هر کس که از خارج در تظاهرات شرکت میکند نام و آدرس اش را اینجا اعلام کند..




زهرا بهرامی اعدام شد


خبرگزاری هرانا - زهرا بهرامی، شهروند ایرانی- هلندی، بامداد امروز شنبه نهم بهمن ماه، در تهران اعدام شد.

زهرا بهرامی، فرزندعلی، از دستگیر شدگان اعتراضات ۶ دی ماه سال ۸۸ بود که مسئولان به اتهام "قاچاق مواد مخدر" برای وی حکم اعدام صادر کرده بودند.

حکم اعدام خانم بهرامی روز یکشنبه ۱۲ دی ماه توسط قاضی صلواتی، رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به وکیل این شهروند ایرانی- هلندی، خانم ژینوس شریف رازی، ابلاغ شده بود.
وی در شانزدهم آذر ماه سال جاری در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران در همین زمینه مورد محاکمه قرار گرفت.

دختر و وکیل خانم بهرامی پیشتر در مصاحبه با رسانه ها گفته بودند که، دادگاه انقلاب تهران علاوه بر اتهام حمل مواد مخدر، پرونده‌ای را با اتهام محاربه از طریق عضویت خانم بهرامی در گروه "انجمن پادشاهی ایران" در دست بررسی دارد.

در حالی حکم اعدام این شهروند زن ایرانی- هلندی به طور ناگهانی به اجرا در آمده است که رامین مهمانپرست، سخنگوی وزارت خارجه ایران، در اظهارنظری در مورد وی گفته بود: "جرم این فرد در دادگاه در حال رسیدگی است."

شایان ذکر است که در پی افزایش موج اعدام ها در ایران، بسیاری از زندانیان سیاسی محکوم به اعدام نظیر حسین خضری، علی صارمی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی تاکنون اعدام شدند.

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

پس از دروغگو خواندن سایت بالاترین از طرف صدا و سیما تعداد بازدیدکنندگان رکورد شکست








این نمودار ۱ ماه اخیر است
سایت بالاترین " یک نفر یا یک سایت خبری" نیست مجموع بیش از ۳۰۰۰۰ هزار کاربر ایرانیست. مگر میشود همه با هم یواشکی تصمیم گرفته باشند دروغ بگویند!


در پایین صفحه "بالاترین" روی مستطیل سبز کلیک کنید

البته فراموش نشه که کلی از برادران بسیجی‌ اینجا فعال هستندو این یعنی‌ بسیجی‌‌ها هم دروغگو هستند!

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

صدا و سیما! لطفا یکبار دیگه اون شعر " مرگ بر هاشمی" را پخش کنید.ممنون


در نماز جمعه هفته پیش شعار مرگ بر هاشمی‌ داده شد

پخش زنده "مرگ بر هاشمی " از تلویزیون ایران!





خانم فائزه هاشمی بسیار متاسفم ! اما این زندگی‌ روزانه ۳۲ سال زنان و دختران این سرزمین است


تحقیر، بی‌ حرمتی، ارعاب...

و پدر شما از بنیان گذاران این نظام است و حافظ آن! با این حساب میتوانید محبوبیت ایشان را بسنجید...




۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

نه کروبی و نه موسوی راضی‌ نیستند که ما "فقط" خواسته امان در اعتراضات لغو "حصر" آنان باشد



ما باید خیز بلندتری برداریم گیرم آنان را از حصر در آورند! تازه میرسیم سر خونه اولمان.

خواست آنها و ما اعتراض به حکومتی است که به ما و دنیا دروغ میگوید، دسیسه میچیند، سرکوب میکند، میکشد و در یک کلام این حکومتی که صدای مردمش نیست.

اگر قرار است باز به خیابانها بیاییم باید خواستمان، خواست اکثریت مردم ایران باشد. من نمیگویم خواست اکثر مردم ایران چیست، وقتی‌ به خیابان آمدیم "فریادش" می‌کنیم...

در یک کلام وقت و هزینه هامان را به خوبی استفاده کنیم...

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

۳ روز خیلی‌ جالب عجیب و اتفاقی‌


این ۳ روز تظاهرات به شکل عجیب و اتفاقی

۳ روز خیلی‌ جالب هستند به خصوص ۲۴ اسفند که نام قدیم میدان انقلاب است

۱۰ اسفند شب تولد موسوی،

۱۷ اسفند روز زن

و جالب تر از همه ۲۴ اسفند نام قدیم میدان انقلاب و همچنان شب ۴شنبه سوری


این یعنی هر کدام از این ۳ روز خودش بهانه تظاهرات است

به شدت به فال نیک‌ میگیرم

میدان ۲۴اسفند ولادت رضاشاه= نام قدیم میدان انقلاب

بالاخره اعلام ۳ روز تظاهرات از طرف فیسبوک ۲۵ بهمن

گروه 25 بهمن پس از دریافت نظرات گروه مشاوران خود در داخل کشور و جمع بندی آراء کاربران صفحه، این برنامه را برای ادامه اعتراضات مردمی سبز پیشنهاد می کند:

طرح سه شنبه های اعتراض:

ما هر هفته اعتراض خود را با فریادهای الله و اکبر از ساعت 10 شب، روزهای دوشنبه نهم، شانزدهم و بیست و سوم اسفند آغاز خواهیم کرد که خدا با ماست.

تا پایان اسفند ماه، سه شنبه ها روز اعتراض ما خواهد بود. ما این راهپیمایی ها را از روز سه شنبه 10 اسفند شروع و در روزهای 17 و 24 اسفند ادامه خواهیم داد.

راهپیمایی روز اول (سه شنبه 10 اسفند ماه) در تهران از میدان انقلاب تا میدان آزادی از ساعت 5بعد از ظهر آغاز خواهد شد. گروههای دانشجویی و صنفی می توانند اعتراضات شان را در مکان های دیگر مانند مقابل اداره کار یا دانشگاه برگزار کنند. ما بیانیه های آنها را به اطلاع همه خواهیم رساند. این تجمع ها سراسری است و آدرس مسیر های تمام شهرهای ایران زمین و خارج از کشور به زودی اعلام خواهد شد.

شبهای سه شنبه از ساعت 10 نیز اعتراض خود به وضع موجود را در محلات و میدانهای نزدیک به محل زندگی خود ادامه خواهیم داد.

اهداف اعتراضات:

ما راه خود را با اعتراض به تقلب در انتخابات شروع کردیم و با تمامی دشواری هایش در کنار هم ماندیم که راه سبز آزادی راه همه ما بود. در این مسیر مطالبات ما نیز از اعتراض به سیستم نا سالم انتخابات گذر کرد و پنجره های دیگری به سوی آینده ای آزادتر و آبادتر به روی ما گشود. در ادامه این راه اهداف اصلی ما از اعتزاض های مردمی اسفند ماه همانطور که در بیانیه های آقایان موسوی و کروبی به کرات به آنها اشاره شده است استقرار حکومت قانون، پاسداشت کرامت انسانی و دفاع از حقوق اقوام و اقلیت های دینی، زبانی و نژادی خواهد بود زیرا ایران از آن همه ماست.

علاوه بر این ما هر کدام از سه شنبه های اعتراض را با توجه به مسائل اخیر و مطالبات مشترکی که داریم به موضوعی اختصاص خواهیم داد:

سه شنبه 10 اسفند: رهبران سبز باید آزاد شده به میان مردم باز گردند

سه روز از حصر غیر قانونی مهدی کروبی و میر حسین موسوی و همسران آنها زهرا رهنورد و فاطمه کروبی می گذرد. در حالی که بسیاری از ما با مبانی اعتقادی مختلف در داخل کشور خواستار واکنش فوری به این اقدام هستیم، متاسفانه کسانی که نسبت به کوچک ترین تحولات در کشور های دیگر حساس اند در برابر حصر ظالمانه دو یار محبوب مردم ایران مهر سکوت بر لب زده اند. اکنون بر ماست که کاری کنیم.

محدود سازی این دو رهبر نمادین جنبش سبز ، در واقع انتقام گیری حاکمیت از تمام کسانی است که فریاد آزادیخواهی را در جای جای ایران زمین سر داده اند. سران دولت کودتا از ماهها قبل سناریوی حذف موسوی وکروبی از عرصه سیاسی کشور و حتی حذف فیزیکی آنها را تدارک دیده بودند. با اوج گیری قیام های آزادیخواهانه در کشورهای عربی اصحاب کودتا در عزم باطل خود برای قطع ارتباط پیشگامان جنبش با مردم استوارتر شدند . این اراده زمانی جامه عمل پوشید که دعوت سران جنبش سبز برای برگزاری تجمع ۲۵ بهمن با استقبال ستودنی همه ما مواجه شد و حتی تبدیل شدن شهرهای ایران به پادگان در روز اول اسفند نتوانست مانع برگزاری تجمعات اعتراضی شود . بر همین اساس اعلام مخالفت با حبس خانگی کروبی و موسوی پیام تمام سبزهای ایران خواهد بود تا استبداد بداند ملت سرفراز ایران زندانی شدن این دو عزیز و صدها آزادیخواه جوانمرد را دیگر بر نخواهد تابید و از حقوق مدنی خود ذره ای عقب نشینی نخواهد کرد.

در همین راه و به دنبال هشدار خانواده شیخ سبز آقای مهدی کروبی نسبت به خطراتی که جان ایشان و خانم فاطمه کروبی را تهدید می کند ونیز به دنبال پیام آقای مجتبی واحدی مشاور ارشد آقای کروبی درباره لزوم دفاع از حق مردم برای برگزاری تجمعات اعتراضی و نیز شرایط دشوار پیش آمده از سوی دولت کودتا برای میر حسین موسوی و خانم زهرا رهنورد در کنار اظهار نگرانی خانواده و گروهی از حامیان میر سبز در « نخستین سه شنبه اعتراضی » ما برای درخواست شکستن این حصر به خیابان ها خواهیم آمد.

بدیهی است در صورت دستگیری این عزیزان یا اعمال خشونت ، اسارت و یا خدای نا کرده شهادت هر هموطن دیگری ما حاضریم سه شنبه های اعتراض را تبدیل به اسفند ماه اعتراض کنیم. در کنار این مساله به سوگ شهدای دانشجوی بیست پنج بهمن و اول اسفند نیز خواهیم نشست و به سرکوب مردم در رشت و شیراز و نیز سبوعیت عوامل کودتا در کردستان اعتراض خواهیم کرد.

بیانیه های مربوط به روزهای 17 اسفند (روز جهانی زن) و 25 اسفند (چهار شنبه سوری) متعاقبا منتشر خواهد شد.

در این روزها ما برای تظاهرات بدون خشونت به خیابانها خواهیم آمد. جنبش سبز جنبش زندگی است و ما ذره ای از آموزه های انسانی، دینی و ایرانی خود تخطی نخواهیم کرد که راه ما از خشونت طلبان جدا است. ایران متعلق به همه ماست و با اهدا گل و لبخند سعی خواهیم کرد نیروهای انتظامی و پلیس را به راه سبز خود دعوت کنیم.

در پایان از همه ایرانیان در هر مقام و مسلکی که هستند می خواهیم نظرات خود را در این پست بنویسند و یا با ایمیل به ما ارسال کنند. از عزیزان حاظر در رسانه ها نیز خواهشندیم که با انتشار این دعوت ما را در اطلاع رسانی یاری نمایند.حمایت های بزرگوارن در گروههای سیاسی مختلف ما را در راه خود دلگرم تر خواهد کرد.

هموطن هر ایرانی یک رهبر است و یک رسانه. برخیزیم که آزادی نزدیک است و جز با خواست ما به دست نخواهد آمد.

صفحه فیس بوک 25 بهمن-صفحه اعتراض ایرانیان

facebook.com/25bahman

email: 25bahman@gmail.com

website: www.dayofprotest.com

D

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

چرا فراخوانی داده نمی‌شود ؟ دلیل این سکوت طولانی چیست!


مهم! شما میتوانید بیش از ۱ مورد را انتخاب کنید

پس از انتخاب گزینه‌هایتان روی کلمه Submit Vote کلیک کنید

برای دیدن نتیجه آرا کلیک کنید













My Web Poll



چرا فراخوانی داده نمی‌شود ؟






چون کروبی و موسوی در حصر هستند
چون کسانی که از طریق فیسبوک (جنبش سبز) فراخوان میدهند مطمئن نیستند که مردم استقبال کنند
(چون بی‌ بدلیل و بی‌ مناسبت نمیشود فراخون داد (حمایت از مردم مصر)
چون به خوبی از ایده‌های مردمی استفاده و استقبال نمیشود(فسبوک ۲۵ بهمن و جنبش سبز)
هیچ کدام از موارد بالا
همه موارد بالا

Current Results


مشگل هماهنگی به شدت احساس می‌شه. همه منتظر هستند! اگر فسبوک ۲۵ بهمن و جنبش سبز راه امید نمیوانند از پتانسیل مردم به خوبی استفاده کرده و هماهنگی لازم را ایجاد کنند باید خودمان از چند چهره آشنا و مطمئن بخواهیم که با کمک مردم یک گروه تازه را تاسیس کنند. لطفا نام‌های آشنای که به نظرتان میرسد را نام ببرید تا یک همه پرسی انجام دهیم.


باید از یک چهره یا چند چهره خوش نام بخواهیم صفحه سرنگونی رژیم را در فیسبوک ایجاد کنند گر یک فرد ناشناس این صفحه را ایجاد کند مردم اطمینان نمیکنند///




۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

راهکار بدید! پس از هر فراخوان با این همه نیروی سرکوب چه باید کرد؟





مردم میان، زیاد هم میان اما با این همه نیرو سرکوب تشکیل

تجمع مشکل است. باید فکری کنیم...

چه گزینه‌هایی‌ داریم و چطور؟

خلاصه نظرات شما را در وبلاگ جمع می‌کنم.


باید و باید همچنان ادامه دهیم، باید در خیابان‌ها بمانیم.




اگر فاصله تظاهرات زیاد باشد مثل پارسال ولرم میشود

لطفا به فکر فراخوان همه گیر بعدی باشیم، به وسیله خرد جمعی‌.

شواهد امروز نشون داد که بهترین راه تداوم تظاهراته 1- امروز جمعیت از 25 بهمن بیشتر بود 2 - نیروهای رژیم هم بیشتر بودند 3- شهر های بیشتری همزمان با تهران تظاهرات کردند . خوب با این اوصاف باید در اولین فرصت جنبش فراخوان بدهد تا با شکسته شدن هرچه بیشتر جو مردم بیشتری ملحق شوند و شهر های بیشتری همزمان تظاهرات کنند و در آخر رژیم نتواند نیروهای بیشتری از جاهای دیگر برای سرکوب تهران بیاورد . مطمئناً با تداوم تظاهرات دستاوردهای بزرگی نصیب جنبش خواهد شد.

مبارزه برای آزادی


یادمان باشد: رژیم میگوید" آشوب و خشونت" شما بخوانید " مبارزه برای آزادی"


۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

فردا "اولین " تظاهرات کاملا مردمی و خود جوش در تاریخ ۳۲ سال حکومت اشغالگران ایران است



وعده دیدار همه خیابانها بخصوص ولیعصر


ما تا به حال تظاهراتی که خود مردم، فراخوانش را داده باشند به این عظمت نداشتیم




فردا از هر نظر تاریخی و مهم و سرنوشت ساز است.


"If you're not ready to die for it, put the word 'freedom' out of your vocabulary
" Malcolm X

آقای مازیار بهاری

آقای مازیار بهاری، اگر قرار بود مردم مصر و تونس به حرفهای شما گوش بدان هنوز دیکتاتور سر جاش بود


به نظر میرسه که جریان توّاب سازی دررابطه با شما کاملا جواب داده! چطوره ۳۲ سال دیگه با مبارزات مسالمت آمیز ادامه بدیم و هر ۷ ساعت یکی‌ از مارو اعدام کنند، خوبه؟ آقای پارازیت عزیز قحط آلرجال بود!


آقای بهاری مردم خودشون میدونن توی میدون باید چکار کنن . اونها به میدون میرنن جلوی گلوله قرار میگیرن و اگر برای دفاع از خودشون در برابر گلوله از سنگ استفاده کنن شما اسمش رو میذاری خشونت؟؟؟ دیگه کار از این حرفا گذشته شما دیر اومدید مردم راهشون رو پیدا کردند

۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

بازی شطرنج با رژیم


اعلام مسير راهپيمايي يكشنبه اول اسفند : كل طول خيابان وليعصر


بازی شطرنج با رژیم را باید خیلی‌ دقیق و حساب شده پیش ببریم, حرکات حریف را پیش بینی‌ کنیم

۱۰۰% در مسیرهای اعلام شده پر از نیرو خواهد بود پس تجمع کمی مشگل می‌شه مگر خیلی‌ خیلی‌ زیاد باشیم.

- اگر یکجا جمع بشیم، سرکوب میشیم باید پخش بشیم و نیروی سرکوب را پخش و گیج کنیم. نباید گذاشت که با جمع کردن نیروهاشون ما را پرس کنند.

- فقط از خونه بیائیم بیرون یا با ماشین یا پیاده هر جا دیدیم جمعیت هست، ملحق بشیم

- ما باید 1 اسفند خودمونو واسه مسابقه ی دو میدانی مدت اماده کنیم
و در خلالش که وقت و مجالی پیدا شد شعار بدیم.

دوستان حجم لینکها بخصوص لینکهای تکراری خیلی‌ زیاده ما الان نیاز داریم که یک استراتژی داشت باشیم. من چند نظر دارم، که مینویسم لطفا چه زیر این لینک یا در وبلاگ نظر بدید تا وقت هست بتونیم تا حدی به یک استراتژی واحد تری برسیم

دقیقا ببینید! گاز میندازن پشت سرمون، بعد هجوم میارن،مردم هم ناخودآگاه و به اشتباه فرار میکنن به همونجایی که اونا گاز انداختن ! …

1اسفند از این تاکتیک استفاده میکنیم.*




چند توصیه امنیتی برای نبردهای خیابانی

1- در هنگام شرکت در درگیریها سر و صورت خود را با ماسک های آلودگی هوا، عینک دودی، کلاه و یا شال گردن بپوشانید
2- در روز راهپیمایی، لباس و شلواری بپوشید که معمولا کمترآنها را می پوشید. رعایت این امر کمک می کند تا احتمال شناسایی شما از روی نوع و رنگ پوشش تان کمتر شود
3- در محله ای دورتر از محل خود وارد درگیری شوید. ممکن است نیروهای امنیتی با نشان دادن فیلم شرکت شما در درگیری به ساندیسخوران محل (کسبه یا اهل مسجد و …)، آنها را به راحتی از روی لباس یا قیافه شناسایی کنند.
4- در روز 25 بهمن مشاهده شده است که عده ای از سرکوبگران با قیافه های عادی وارد معترضین شده و ضمن هدایت جمعیت، به شناسایی فعالان و دستگیری آنها پرداخته اند.
یکی از بلاگرهای سرکوبگر از تجربه شخصی خود در 25 بهمن نوشته است: …
دیروز، در مسیر نزدیک به پایگاه مقداد، جهت عدم تکرار واقعه حوزه ۱۱۷، به دلیل توده توده بودن معارضین، بچه های بسیج با تیپ غیر مذهبی وارد جمع ها شده، و پس از شناسایی سه-چهار سردسته ی هر توده، با محاصره کردن وی، و تهدید کردن با اسلحه های موجود، چون شوکر، آرام آنها را از تظاهرات جدا می کردند و تحویل نیروهای امنیتی می دادند؛ اینچنین زمانی که جمع به نزدیکی مقداد می رسید مضمحل شده و راحت پراکنده می شد؛ و تا رسیدن توده بعدی وقت استراحت بود. من به نظرم این اتفاق جدا قابل تحسین است، ….
برای دوری از گرفتار شدن در چنین دامی، در گروههای چند نفری از دوستان یا آشنایان خود به خیابان بروید تا در صورت بروز خطر، به یکدیگر کمک کنید.
5- در صورت پرتاب گاز اشک آور، اگر فرصت دارید و می ت...




لطفا تا ۱ اسفند حتی اگر مادونا که هیچی‌ اوباما هم مرد موضوع داغ بی‌ اهمیت نزنید

لطفا تا ۱ اسفند حتی اگر مادونا که هیچی‌ اوباما هم مرد موضوع داغ بی‌ اهمیت نزنید

ما کارهای خیلی‌ مهمی داریم نه؟

و البته دعا کنیم از این جور خبرها هم نشه.

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

زمانی که موسوی و کروبی نتوانند فراخوان دهند! اول اسفندماه، ساعت سه



من هم دیگه الله واکبر نمیگم فقط مرگ بر خامنه ای

تا وقتی شعار مرگ بر خامنه‌ای است دلیلی به استفاده از شعار الله اکبر نیست. مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر خامنه‌ای

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

قدم اول برای تشکیل "شورا هماهنگی‌" عضو شوید.

۱.هدف از تشکیل " شورای هماهنگی"= همفکری و هم آهنگی اعتراضات و فعا لیتهای مردمی (در نبود " رهبری")

۲. نحوه عضو گیری: افراد و کاربرانی که در وبلاگ، فیسبوک و یا بالاترین و آزادگی سابقه حمایت از اعتراضات مردمی دارند. (دلیل: نفوذ ناپذیری حکومت ایران در این شورا و امنیت اعضا)

۳.تمامی تصمیم گیریها فقط از طریق هم فکری و رای گیری تصویب میشود.

۴. هیچ کس رهبر یا رئیس نیست.

۵. چنانچه مایل به پیوستن به این شورا هستید آدرس وبلاگ یا فیسبوک یا نام کاربری سایت بالاترین خود را زیر نظرات بگذارید.

۶. اعضا میتواند عضو هر حزبی باشند اما به هیچ وجهی اجازه تبلیغ در شورا را نخواهند داشت.

این اولین قدم است، به شدت به همکاری و همفکری شما نیاز است.

نمونه موفق مصری

لطفا اگر پیشنهادی برای انتخاب نام این شورا دارید در نظرات بنویسید


my facebok

http://www.facebook.com/home.php?sk=group_201429663205101&ap=1

من در حال حاضر به شدت تنهام و وقت محدودی دارم هر کسی‌ می‌تونه کمک بده لطفا در زیر نظرات آدرس فیسبوک و بالاترین و یا وبلاگ بده.

باید یک وبلاگ مشترک راه اندازی کنیم

شش عکس از شهید سبز ملت، محمد مختاری

https://www.facebook.com/mohammad.mokhtari2







مشاهدات یکی از آشنایان از تهران در روز بیست و پنج بهمن

مشاهدات یکی از آشنایان از تهران در روز بیست و پنج بهمن. به قول سایت های خبری تمامی نظرات از نویسنده است ولی به صداقت راوی اطمینان کامل دارم. نکته مهم اینکه روایت یک زنه ولی معیار های ما رو از روایت زنانه به معنی کلیشه ایش به هم میریزه. فکر کنید با معیار های کسانی که قانون اخیر خانواده رو تصویب کردند چه می کنه. عنوان مطلب از منه البته. باز نشر این مطلب همانطور که در مورد هر متن دیگه در فیس بوک صادقه آزاد آزاد آزاده.

مشاهدات یک شاهد عینی از وقایع ۲۵ بهمن ۸۹

حدود ساعت دو و نیم به میدان انقلاب رسیدم. با دوتا از بچه ها از قبل قرار گذاشته بودم. سه نفری راسته کتابفروشی ها را بالا و پایین می رفتیم. جمعیت خیلی زیاد بود. خیلی بیشتر از تصور ما. فکر نمی کردیم این همه آدم بیایند. توی چشم مردم نگاه می کردم. انگار با هر نگاهی که در هم گره می خورد قوت قلب آدم بیشتر می شد. گاهی آشنایی می دیدم و با اشاره دست یا چشم به هم سلامی می دادیم. دور تا دور میدان گاردی ها ایستاده بودند. اما حمله نمی کردند. جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شد. ایستگاه اتوبوس تا خرخره پر از جمعیت بود. همه ساکت ایستاده بودند و بهت زده از پشت شیشه های ایستگاه بی آر تی وسط خیابان به ما زل زده بودند. موبایل ها هنوز آنتن می دادند. هر چند که من موبایلم را نبرده بودم. از بچه هایی که پارسال دستگیر شده بودند شنیده بودم که می توانند از روی موبایل تعیین کنند که چنین روزی از کدام خیابان و در کدام ساعت گذشته ای و همین باعث دادن حکم های سنگین برای بچه هایی شده بود که حضور در تظاهرات ها را منکر شده بودند. شایعه ای پیچیده بود که به خاطر حضور عبدالله گل برای راهپیمایی مجوز صادر شده و همین کمی باعث دل گرمی شده بود. خبری از نیروهای سپاه نبود و فکر می کردیم شاید جمعیت شکل بگیرد و تا آزادی برویم. من و دو دوستم سهراب و شادی شاید هفت یا هشت بار از میدان انقلاب تا جلوی دانشگاه تهران رفتیم و برگشتیم. داشتیم فکر می کردیم که خودمان را به آن طرف خیابان برسانیم و به طرف آزادی حرکت کنیم که ناگهان حلمه کردند. حمله خیلی سریع و ناگهانی بود. گاردی ها باتوم هایشان را در هوا تکان می دادند و با فریاد حیدر حیدر به جمعیت هجوم می آوردند. مردم فرار می کردند. من و دو دوستم پریدیم توی یک کتابفروشی. مغازه دار بلافاصله کرکره را پایین کشید. حدود بیست نفری بودیم که به مغازه پناه آورده بودیم. همه در سکوت ایستاده بودیم. صدای باتوم هایی که با شدت به نرده های کنار خیابان یا شاید به بدن عزیز مردم کوبیده می شد روی تک تک عصب هایم فرو می نشست. صداهایی بسیار بلند و اغراق شده که آدم را دیوانه می کرد. نمی دانم شاید ده دقیقه یا بیست دقیقه همان جا ایستادیم تا صداها کمتر شد. مغازه دار کره کره را تا نصفه بالا داد و ما بیرون رفتیم. دوباره همان منظره قبلی بود. جمعیتی که حرکت می کرد و گاردی هایی که وسط میدان ایستاده بودند. ما دوباره مسیر را بالا و پایین رفتیم به سهراب گفتم ببین دور میدان بدترین جاست باید برویم ایستگاه اتوبوس و بعد آن طرف خیابان. که دوباره حمله کردند. ما درست دور میدان بودیم. خیلی به ما نزدیک بودند. راه فراری نبود. پریدم کنار خیابان. یک سرباز نیروی انتظامی کنارم ایستاده بود زنی چادری؛ حدود شصت ساله بغلم کرد. سرم را روی شانه اش گذاشته بودم و از گوشه چشم گاردی ها را می دیدم که با باتوم هایشان به طرف مان می آیند. صدای زن از هر صدایی بلندتر به گوشم می رسید: «نترس دخترم. ما که کاری نکردیم. ما اومدیم راه بریم. اینا به ما کاری ندارن. نترس عزیز مادر. نلرز» نمی دانم چرا ناگهان زدم زیر گریه. اشک هایم بند نمی آمد از خودم خجالت می کشیدم. هیچ وقت نشده بود که در تظاهراتی وسط این همه جمعیت گریه کنم. فضا که آرامتر شد زن گفت می خوای با هم بریم. گفتم دوستامو گم کردم. مرسی. میرم خودم.

تنها شده بودم. نمی دانستم به کدام طرف بروم. رفتم بالای پله های عابر و از آنجا سعی کردم در میان خیل جمعیت بچه ها را پیدا کنم. اما نمی دیدمشان. پایین آمدم و چند باری این طرف و آن طرف رفتم با چشم دنبال بچه ها می گشتم. بالاخره دل را به دریا زدم و به مردی گفتم که خواهرم را گم کرده ام و آیا می توانم با موبایلش یک زنگ کوتاه بزنم. گفت که موبایل ها آنتن ندارند. همان کنار گوشه ای ایستادم. چند نفر بسیجی آمدند جلو و پسری را بی سر و صدا بردند. کسی صدایش در نیامد یا شاید اصلا متوجه نشد. مانده بودم که تنهایی چه بکنم. به ایستگاه اتوبوس وسط خیابان رفتم. ناگهان میان جمعیت کسی صدایم زد. بهمن بود. یکی از دوستان دوست پسرم که قبلا گاهی دیده بودمش. گل از گلم شکفت. گفتم دوستانم را گم کرده ام. گفت که او هم تنها آمده و می توانیم با هم برویم. با هم به آن طرف خیابان رفتیم و همراه جمعیت به سمت آزادی حرکت کردیم. همه سکوت کرده بودیم اما زیاد بودیم خیلی زیاد. بهمن آرام گفت که شاید جمعیت شکل بگیرد. شاید شب را در آزادی بمانیم. گفت که خیلی خوشحال است که ما خیلی زیاد هستیم که شاید امروز اتفاقی بیفتد. مسئله گذشتن از سر خیابان های فرعی بود. آنجا که گاردی ها و بسیجی ها ایستاده بودند. خطر حمله در چنین نقطه هایی از هر کجا بیشتر بود. هر خیابان را که رد می کردیم نفسی به راحتی می کشیدیم. هر چند وقت یک بار پشت سرم را نگاه می کردم. و آرام و در گوشی می گفتم که ما خیلی هستیم شاید بشود تا آزادی برویم. حدود ده بیست نفر بسیجی در جهت مخالف ما در پیاده رو شروع کردند به شعار دادن. ما همه سکوت بودیم. از ته حلق فریاد می زدند: « این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» یکی از بین ما آرام گفت آره واقعا که لشکرید. همه گفتیم هیس. چیزی نگو. الان حمله می کنن. چند نفر می خواستند به آن طرف خیابان بروند. گفتیم نروید بگذارید همه با هم باشیم. پراکنده نشوید. بالاخره سر یک فرعی جلوی مان را گرفتند. گفتند جلوتر نمی توانید بروید. نیروی انتظامی بودند. بهمن برگشت و به مامور نیروی انتظامی که مرد جا افتاده چاقی بود گفت: آقا دستتون درد نکنه. خانمی گفت آقا خیر ببینی. من گفتم متشکریم. مرد به نظر مهربان می رسید. چیزی نگفت فقط نگاهمان کرد. در خیابان فرعی آرام می رفتیم که دوباره حمله کردند. ما دویدیم. یک نفر از بین ما داد زد: الله و اکبر. کس دیگری پشت سرش تکرار کرد. یک دفعه انگار فریاد از جگرمان بیرون بیاید همگی داد زدیم الله و اکبر. حالا به خیابان فرعی بعدی رسیدیم. گفتیم همه این طرف. پراکنده نشوید. همه شروع کردیم به شعار دادن. مرگ بر دیکتاتور. ظرف چند دقیقه آتشها روشن شدند. خودم را می دیدم که رفته ام روی ماشینهایی که کنار خیابان پارک شده بودند و با هر چه نیرو در بدن دارم شاخه های درختان را جدا می کنم. بهمن تند تند شاخه ها را جدا می کرد تا آتش شعله ور شود. گله به گله آتش روشن کردیم. گاردی ها سر چهارراه ایستاده بودند و جرات جلو آمدن نداشتند. پشت سر هم گاز اشک آور می زدند. مردم تندتند سیگار روشن می کردند و توی صورت هم فوت می کردند. مردم سرشان را از خانه هایشان بیرون آورده بودند و نگاه می کردند. داد زدیم روزنامه کاغذ بندازید پایین. انداختند و آتشهای ما شعله ور تر شد. یکی هم آمده بود و به من که از درختی آویزان شده بودم و شاخه ها را می کندم گفت که خانم این درخته. گناه داره. نکن این کارو. بهمن داد زد که آقا از جون آدمها که مهمتر نیست. اشک آور زدن نمیشه نفس کشید. دوباره از همان خیابان فرعی رفتیم به انقلاب. تمام فرعی های دو طرف و سر جمال زاده و انقلاب دست ما بود. ماشینها ترافیک کرده بودند. بهمن کیسه های آشغال را از این جا و آنجا جمع می کرد و آتش درست می کرد. من می دویدم. چوب می آوردم. آشغال پیدا می کردم. خیابان از هر چهار طرف دست ما بود. داد می زدیم «می کشم می کشم آنکه برادرم کشت» و به طرفشان سنگ پرتاب می کردیم. موزاییک ها را می کوبیدیم زمین و خرد می کردیم وتکه های سنگ را به طرفشان پرتاب می کردیم. در آسمان باران سنگ بود و دود. دودی که از شعله های آتش خشم ما برمی خاست. به بهمن گفتم از عاشورا هم بهتر شده پسر. اینجا رو گرفتیم. یکی از بچه هایی که تازه از زندان آزاد شده بود را میان جمعیت دیدم. پریدم بوسیدمش و گفتم دیدی جنبش هنوز زنده است. ما هنوز هستیم. اما دم تو گرم که بازهم اومدی.

سیگارمان تمام شده بود بس که پشت سر هم روشن کرده بودیم و توی صورت این و آن فوت کرده بودیم. دنبال یک مغازه ی باز گشتیم تا بالاخره پیدا کردیم. چهاربسته بهمن و یک شیشه سرکه. سرکه را بعد از هر گاز اشک آور می ریختیم روی چادر خانمها و شال دخترها و گوشه آستین پسرها. زنی توی جوب افتاده بود و نمی توانست نفس بکشد. تند تند سیگار را در صورتش فوت می کردم. یک زن چادری از آنهایی که پوست سفیدی دارند و از شدت هیجان صورتشان سرخ سرخ می شود داشت تند تند سنگ جمع می کرد بهمن گفت خانم خسته نباشی. من گفتم دمتون گرم واقعا. گفت به امید آزادی. ما هستیم تا آزادی. دوباره رفتیم وسط خیابان. دستهایم را بالا گرفته بودم. و از ته وجود داد می کشیدم مرگ بر خامنه ای. مردم توی ماشین هایشان نگاهمان می کردند. دستشان را گذاشته بودند روی بوق و تشویقمان می کردند. یک دفعه شروع کردیم گارد ریل های وسط انقلاب را کندن. ده نفری با هر چه در توان داشتیم نرده های آهنی را تکان می دادیم. همان خانم چادری با صورت سرخش دوید کنارم و شروع کرد به زور زدن. بالاخره نرده را کندیم و چند نفری کشیدیمش وسط خیابان. یک عالمه نرده را کندیم. توی این هیر و ویر یک موتور با دو سرنشین از آنجا گذر کرد. یکی داد زد بسیجیه. همه دوره شان کردیم. یارو پایش را گذاشت روی گاز. اما بچه ها گرفتنشان. از موتور پایین کشیدنشان. و زدنشان. کسی نمی گفت نزن. مثل روز عاشورا که همه می گفتن نزنید خشونت نکنید. اینجا همه یک پارچه داد می زدند بزن بزن بکشش. من خودم آن وسط داد می زدم بکشش کثافتو. بزن بزن بکشش دیوثو. یک دفعه یکی از بچه ها یک کلت گرفت بالای سرش. گفت این کلت داره. زیر پیراهنش بود. کلت را در هوا گرفته بود و تکان می داد. همه داد می زدیم «می کشم می کشم آن که برادرم کشت.» پسری که کلت را گرفته بود آن را گذاشت زیر پیراهنش.

بهمن توضیح داد که تکه فلزی حاوی گاز اشک آور سرد است. و بر خلاف تصور داغ نیست. دیدم که بچه ها فلز حاوی گاز را بر می دارند و سریع پرت می کنند به طرف گاردی ها و بسیجی ها. بعد همه دست می زدند. سرم به دوران افتاده بود و آن وسط داد می کشیدم. «خامنه ای قاتله ولایتش باطله. این همه لشکر آمده علیه رهبر آمده.» آنها حمله می کردند و ما سنگها را به طرفشان پرتاب می کردیم. اما یک دفعه حمله شدت گرفت فرار کردیم و از زیر کرکره های مغازه ای پریدیم تو. بستنی فروشی بود. پنج شش نفری بودیم. آب خوردیم و حرف زدیم. بستنی فروش گفت گاز که بیاد تو نمیشه تو مغازه نفس کشید. و از ماجراهای پارسال گفت. یک نفر هم آن وسط نشسته بود و بستنی می خورد. هر کسی خاطراتی داشت از ماجراهای پارسال. بعد بحث افتاد به گرانی و فقر و بدبختی و نان دانه ای پانصد تومان و گوشت کیلویی بیست هزار تومان. پسری با بی قراری می گفت آقا بذار کرکره رو بکشیم بالا ببینیم چی شد ما می خوایم بریم تا آزادی. بهمن گفت آره شب رو تو آزادی می خوابیم. بالاخره شنیدیم که آن طرف کسی داد زد «ما بچه های جنگیم بجنگ تا بجنگیم.» فهمیدیم رفته اند. دوباره زدیم بیرون. زنی سرش را از خانه اش بیرون کرده بود و می گفت که آی مردم همه این موتوری هایی که شماره شون ۲‍۱۶ و ۲۱۴ اند بسیجی اند. بگیرینشون. بهمن گفت که به هر حال شاید بسیجی نباشند. موتوری ها با ترس و لرز رد می شدند. بچه ها سه تا موتور را با فاصله از هم آتش زده بودند. آتشی بزرگ با شعله هایی به بلندی خشم ما. تمام خیابان را دود گرفته بود. آفتاب داشت غروب می کرد و هوا داشت تاریک می شد.

بالاخره حمله آخر شکل گرفت اولش ایستادیم گفتیم مردم پراکنده نشوید. «نترسید نترسید ما همه با هم هستیم.» اما ناگهان من و بهمن هم شروع کردیم به دویدن. یک دفعه میان جمعیت پایم پیچ خورد و افتادم. مردم از رویم رد می شدند. بسیجی ها می آمدند با موتورها و باتومهایشان و میزدند نامردها. بهمن دستم را گرفته بود و تقریبا مرا دنبال خودش می کشاند. بسیجی ها در یک قدمی ام بودند با موتورهایشان و باتومهاشان. پاشدم و دویدم با سرعتی عجیب. انگار پاهایم از هم یک متر باز می شدند. و قدم بعدی را در هوا برمی داشتم. حالا نوبت بهمن بود که بیفتد. بد جور افتاده بود. داد زدم بهمن پاشو تو رو خدا پاشو می برنمون الان. مردم با فشار از روی او رد می شدند. آنقدر گاز اشک آور و فلفل زده بودند که نمی توانستیم نفس بکشیم. به هر بدبختی ای که بود خودمان را توی خانه ای انداختیم. یک مجتمع آپارتمانی. جمعیت ریختیم داخل خانه و در را بستیم. بهمن همان جا روی پله ها افتاده بود من هم جلوی پایش پشت سر هم سرفه می کردم. احساس می کردم که فلفل از میان مویرگهایم می گذرد و صورتم دارد آتش می گیرد. یکی گفت آقا این جا یکی تیر خورده. حتا نا نداشتم سرم را به عقب برگردم. شاید صد نفر آدم روی هم افتاده بودیم و نمی توانستیم تکان بخوریم. دوباره آن یکی گفت که این پسر تیر خورده. مردی که بعد فهمیدیم صاحب خانه است گفت هیس الان می ریزن تو. کسی حرف نزنه. چراغها همه خاموش بود. مرد گفت برید بالا حرکت کنید برید بالا ببینیم این چی شده. به بهمن گفتم پاشو سر راه نشستی. نیمشه مردم برن بالا. فقط می گفت نمی تونم. بالاخره به هر بدبختی ای که بود بلندش کردم. نیم نگاهی به پسری که تیر خورده بود انداختم صورتم می سوخت و آتش از درونم بیرون می جهید. با بدبختی خودمان را به بالا رساندیم. رفتیم توی آشپزخانه. خانه نبود. یک دفتر کار بود. توی تاریکی کنار بهمن روی زمین ولو شده بود. یکی که توی تاریکی همان روبه رویم نشسته بود گفت آقا ما اینجا یک تیرخورده داریم. یکی یه کاری بکنه. پسره بیهوش شده. پرسیدم مگه تیر هم زدن؟ تیر واقعی؟ گفت آره ما جلو بودیم. بسیجیه با دست به ما اشاره کرد. ما رفتیم جلو سنگ بزنیم که یک دفعه شروع کردند به تیر اندازی. آن یکی پسری که همانجا توی تاریکی نشسته بود گفت آره من خودم هم تیر خوردم. گفتم: چی؟ تو هم تیر خوردی؟ کجات تیر خورده؟ گفت فکر کنم داره ازم خون میره. شلوارم کامل خونیه. دوباره پرسیدم کجات تیر خورده؟ گفت فکر کنم باسنم. گفتم خوب پاشو برو دستشویی نگاه کن. به صاحب خانه که از این طرف به آن طرف می دوید گفتم آقا میشه یه دقیقه چراغ دستشویی رو روشن کنیم. این آقا فکر می کنه تیر خورده. پسر بلند شد که به دستشویی برود. گفت اگه میشه یکی باهام بیاد نگاه کنه. یکی از پسرها همراهش رفت. گویا تیر ساچمه ای خورده بود و به خونریزی افتاده بود. زنی آن وسط ایستاده بود و با کسی داشت درباره آزادی و بیچارگی مردم ایران بحث می کرد. تا کی باید زجر بکشیم؟ صاحب خانه هی هیس هیس می کرد و از همه می خواست که دونفر دونفر بیرون بروند. گفت که به آمبولانس زنگ زده و اگر بیایند و این جمعیت را ببینند خطرناک است. من و بهمن بلند شدیم. از کنار پسر تیرخورده گذشتیم. زنی تند تند به صاحب خانه می گفت لااقل بگذارید شماره دکتری که می شناسم رو پیشتون بگذارم. صاحب خانه گفت الان آمبولانس میاد شما فقط برید. نیم نگاهی به پسر تیرخورده انداختم. بیهوش افتاده بود و خون از کنارش روان بود. همانجا دم در. کسی از جایش تکانش نداده بود. حتا کسی اسمش را هم نپرسیده بود که لااقل به خانواده اش زنگ بزند. همیشه توی فیلمها و رمانها دیده بودم که در چنین لحظاتی مردم دور شخص تیر خورده جمع می شوند و سعی می کنند کاری بکنند. اما حالا در عالم واقعیت هیچ کدام از ما حتا رمقی نداشت که کاری بکند یا شاید ذهنمان درست کار نمی کرد. بیرون رفتیم. کسی گفت که آزادی خیلی شلوغ است. بهمن گفت پایه ای بریم آزادی. گفتم آره. یه ماشینی اتوبوسی چیزی بشینیم بریم. دیگر هوا کاملا تاریک شده بود. هنوز ده قدم نرفته بودیم که بسیجی ها و گاردی ها از سر خیابان حمله کردند. پا گذاشتیم به فرار این بار در خانه دیگری باز بود. پریدیم توی خانه. این دفعه صاحب خانه گفت کسی بالا نره. همه برن تو پارکینگ. رفتیم توی پارکینگ همه به پچ پچ حرف می زدند. دیدیم که چند نفر از دیوار حیاط دارند می پرند تو. پرسیدم چی شده؟ گفتند ریختن تو خونه بغلی. من و بهمن آرام برگشتیم داخل ساختمان و کز کردیم زیر پله ها. دست هم را گرفته بودیم و بی حال روی زمین ولو شده بودیم. گفت به گا رفتیم. ممکنه بیان تو. به زمزمه گفتم اگه از پارکینگ اومدند باید سریع بپریم بریم بالا و بعد پشت بوم. شاید هم یکی از تو این آپارتمانها در و باز کنه. دیگر نایی نداشتم و حتا نمی توانستم تصور کنم که یک بار دیگر هم باید فرار کنیم. همان طور بی صدا نشسته بودیم. توی آن هیر و ویر یک نفر موبایلش را گم کرده بود و از این طرف به آن طرف در تاریکی دنبال موبایلش می گشت. مرد صاحب خانه به زنی توضیح می داد که ایرانی ها این جوری اند دیگه. فرستادمشون بیرون می گم دوتا دوتا برین پنج دقیقه نشده برگشتن. به بهمن گفتم فکر کنم پام زخمی شده اون موقع که افتادم. حالا دردش شروع شده. گفت آره منم همین طور. پرسید که از زیر لباس گرم پوشیده ام؟ گفتم آره. گفت که زیر شلوارش شلوار گرم پوشیده ممکنه بخوایم آزادی بمونیم تا صبح. سردم شده بود و به وضوح می لرزیدم. صاحب خانه گفت بیرون آرومه. دوتا دوتا برید. ما گفتیم اگر ممکنه ما آخر از همه بریم. بهمن گفت بیرون هنوز آروم نشده و امکان دستگیری زیاده. با خودم گفتم که تا کی می خواهیم این جور با دست خالی جانمان را سر دست بگیریم و به خیابان بیاییم. از بیرون نور آمبولانس روی در افتاد. صاحب خانه گفت که آمبولانس اومده حتما یکی زخمی شده. من و بهمن می دانستیم که آمبولانس به سراغ چه کسی آمده. همان پسری که ما حتا اسمش را نپرسیدیم. بالاخره همه بیرون رفتند. نوبت ما شده بود. از مرد صاحب خانه و خانم پیر همراهش تشکر کردیم. زن گفت که شما مثل بچه های ما می مونین ایشالله پیروز میشید.

بیرون مثل قبل بود. مردمی که پراکنده در پیاده رو ها حرکت می کردند. دوتایی خودمان را به خیابان آذربایجان رساندیم. مانده بودیم که چه بکنیم. گاردی ها رد می شدند. مردم دونفر دونفر در سکوت می رفتند. مردی روی پله های خانه ای افتاده بود. پرسیدیم حالش خوب است و آیا ما می توانیم کمکی بکنیم. دوباره گاردی ها آمدند. ول کن نبودند. بهمن گفت بریم تو یه فرعی دیگه. پریدیم جلوی یک ماشین را گرفتیم. سوار شدیم. زن راننده و دخترش گفتند که همه جا شلوغ است و دستگیری زیاد بوده است. توان حرف زدن نداشتم. وسط خیابان انقلاب هفت هشت تا بسیجی داشتند نماز می خواندند. بهمن گفت نمازتات به کمرتان بخورد. زن گفت بچه های مردم را می کشند و بعد وسط خیابان به نماز می ایستند. من فقط سکوت کرده بودم. حوصله حرف زدن نداشتم. زن تحلیل سیاسی می کرد و گفت که احمدی نژاد وقتی که رییس جمهور شد یک هواپیمای حامل سران سپاه سقوط کردند و خلاصه درباره ماجراهای پشت پرده می گفت. از ما سراغ فیلتر شکن برای اینترنت گرفت و گفت که چقدر بوی سرکه می دهیم. بعد هم گفت که تا بالای چمران می رود. بهمن گفت ما بین راه پیاده می شویم. دیگر حرفی از آزادی و شب خوابیدن در میدان نبود. زن گفته بود که از همان سمت می آید و آنها اجازه حرکت ماشینها را به سمت آزادی نداده اند و نیروهایشان خیلی زیاد است. من زودتر از بهمن پیاده شدم بوسیدمش و گفتم که امروز از خطر جستیم. و خیلی خوب شد که تنها نبودیم.

پیاده به سمت خانه حرکت کردم. مسیر طولانی بود. توی شیرینی فروشی مردم صف بسته بودند فکر کردم یعنی اینها خبر ندارند که در شهر چه خبر است؟ سوار تاکسی شدم. راننده گفت خانوم از راهپیمایی میای؟ گفتم آره. پرسید: شلوغ بود. گفتم آره خیلی. درگیری بود. مردم تیر هم خوردند. گفت حالا شما سبزها چی می خواید؟ دلم می خواست سرش داد بکشم. گفتم می خوایم که به آزادی برسیم مگه شما نمی خواید؟

پیاده شدم. می خواستم هر چه سریع تر به خانه برسم. نگران تک تک بچه ها بودم. تا موبایلهایشان بالاخره آنتن داد و با تک تک شان صحبت کردم آرام نشدم. توی رختخواب افتادم و از الجزیره تک وتوک فیلمهای رسیده را تماشا کردم. این فیلمها کجا و آنچه ما دیده بودیم کجا. همیشه بعد از هر تظاهراتی خوشحال بودم و انرژی داشتم اما این بار از شدت اندوه دلم می خواهد بمیرم. تازه دیدم که پایم زخم عمیقی برداشته و تمام بدنم دردم می کند. تا کی این بازی ادامه دارد؟ تا کی ما باید با دست خالی به جنگ کسانی برویم که تا بن دندان مسلح اند و ذره ای عاطفه ندارند. سرم درد می کند و بسیار دلم گرفته است. تصویرها از جلوی چشمم عبور می کنند. پیرمردی که می خواست از روی نرده ها بپرد و نمی توانست. زن چادری صورت سرخ ؛ پسری که بیهوش توی راه پله های آن خانه تاریک افتاده بود و ما حتا اسمش را نپرسیدیم؛ آن خانم مسن که سرم را میان بازوانش گرفته بود و در میان صدای باتوم و خون آرامم می کرد. «دخترم نترس. ما که کاری نکردیم. اومدیم قدم بزنیم. عزیز دل مادر نلرز. اینا با ما کاری ندارند

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

نیاز مبرم

ما نیاز به "رهبر" نه ، اما نیاز به یک " شورای هماهنگ کننده" داریم


به دلایل بسیار زیاد مردم ایران دیگه هرگز گوش به فرمان "یک رهبر" نخواهند شد و حق هم دارند اما بی‌ " هماهنگی" انرژی و نیروی ما به شدت به هدر میره. کم نیستند انسانهایی که همه جوره هم حاضرند وقت بگذارند هم پول و حتی جون، اما فقط نمیدونند، کجا، چطور و چه وقت، یکی‌ از اینها خود من هستم، که از روز انتخابات خیز برداشتم اما فکر می‌کنم به اندازه نیروم، کار نکردم. دلیل فقط نبودن "هماهنگی" است.

برای تشکیل چنین شورائی نه‌ آدم فرهیخته کم داریم نه‌ امکانات. دو ابزار بسیار مفید و مهم ما فیسبوک و سایتهایی مثل بالاترین

دنباله و آزادگی...

, است.


این نوشته فقط در حد پیشنهاد لطفا روش دقیق فکر کنید و نظر بدین. این شورا میتونه هزاران عضو داشته باشه اما همیشه تصمیم گیریها به رای گذاشته بشه.



نیاز به دیدارحضوری‌ هم نیست... ابزار زیاد است...



تکلیف حکومت جمهوري اسلامي فقط کف خیابون ها معلوم میشه همین و بس


تکلیف حکومت جمهوري اسلامي فقط کف خیابون ها معلوم میشه همین و بس

فراخوان برای تجمع اعتراضی: ساعت 9:30 فردا چهارشنبه از مقابل دانشگاه هنر تهران (چهارراه وليعصر مراسم تشیع جنازه یکی از شهدای جنبش که توسط مزدوران سرکوبگر به قتل رسید. لطفا خبر رسانی کنید. این مراسم رسوای رژیم را باید به تجمع اعتراضی تبدیل کرده و جنازه ی شهید را از دست آنان درآوریم


منتظر رهبری نباشید، به گفت کروبی مردم خودشان میدانند چه کار کنند.
برای ادامه اعتراضات در ۲۶ بهمن لطفا تبلیغ و اطلاع رسانی کن.
هر ایرانی‌ یک رسانه ملی‌ باید بشو

خبر مهم و اختصاصی 2

av Ali Javanmardi kl. den 14 februari 2011 kl. 22:23

دوستان گرامی این خبر از منبعی در سپاه پاسداران تهران ، به من رسیده و من فقط ناقل آن هستم و قضاوت درباره آن باشماست.

" فرماندهی سپاه پاسداران که مدیریت بحران کنونی در کشور را بر عهده گرفته به تمامی پرسنل خود که در کنترل بحران شرکت داشتند اعلام کرده به هیچ وجه نباید مشاهدات خود را از حضور مردم حتی به اعضای خانواده خود بگویند. به کادرهای سپاه وعده داده شده پس از عبور از بحران کنونی به هر کادر رسمی سپاه بنا بر نوع شرکت در کنترل بحران پاداشی نقدی تحت عنوان "حیدر " داده شود.

جالب توجه آنستکه شب گذشته به ما گفته شد با حضور پر رنگ سپاه در تهران احدی جرات نخواهد کرد وارد خیابان شود. ولی تظاهرات در بیش از 17 نقطه تهران اعتماد به بولتن داخلی سپاه را کاهش داده و این سوال را در بدنه سپاه مطرح کرده که اگر تظاهرات ادامه پیدا کند چه باید کرد؟! بسیاری از پرسنل سپاه طرفدار مهندس موسوی هستند و میگویند بجای شلیک به مردم ، به هوا تیراندازی کرده اند.

نکته قابل توجه دیگر ماسک تظاهرکنندگان است که باعث شده نتوان آنها را شناسایی کرد.

بنابرگزارش داخلی سپاه 16 عضو سپاه زخمی شده و بیش از هشتاد نفر تظاهرکننده نیز در تهران دستگیر شده اند.

سردار حسن عباسی (یدالله قزوینی) پس از جلسه امروز سران سپاه به بیت رهبری پیشنهاد داده در صورت ادامه تظاهرات سردار محمدرضا نقدی را از سازمان بسیج مستضعفین که بازوی کنترل پایتخت است برکنار کنند. درگیری بین دکتر عباسی با سردار نقدی به گوش بدنه سپاه رسیده است."

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

لطفا هول هولکی مثبت ندید، ساندیس خورا به شدت مشغول خرابکاری هستند. حتما اوّل لینکها را چک کنید.


این برادری، تنی نیست...


این برادری، تنی نیست...

عکس پارسال

25 بهمن مبارک







ساعت 8 صبح-4راه قصر-پسری با پرچم ایران که روی آن نوشته بود "25 بهمن مبارک" آماده مرگ...




فردا شب ۱۰۰% یکی‌ از این دو خبر را خواهیم شنید:



تظاهرات تعدادی فتنه گر‌ و اغتشاش گر با برخورد نیروی انتظامی پراکنده شد. یا

تظاهرات پراکنده مردم پس از ساعاتی، تبدیل به راهپیمائی بی‌ سابقه بر علیه حکومت جمهوری اسلامی شد و همچنان ادامه دارد...

چه کسی‌ این خبرها را رقم خواهد زد! "دیگران" یا " ما"؟!


"ما" انتخاب می‌کنیم کدام خبر را میخواهیم بشنویم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

با کمال احترام

با کمال احترام حزب مشارکت نه‌ سخنگوی سبز هاست ونه سخنگوی مردم، وسلام.

چرا با فامیل و دوستان قرار ۲۵ بهمن نگذاریم؟ تبدیل این حرکت به یک حرکت خانوادگی


اینجوری خیلی‌ چیزا معلوم می‌شه،نه؟ مثلا اگه من بدونم که ما با برو بیچ ۱۰ یا ۲۰ نفریم، خوب اینجوری دل‌ همگیمون به شدت قرص و محکم می‌شه. من فکر کنم به جای ۲تا لینک اضافی در اینترنت، که همه ازش خبر دارن فردا یه سر به برو بیچ و فامیل بزنیم؟ حتی فردا شب میتونیم دوره هم الله اکبر بگیم! نه؟
از لحاظ روانی‌ به شدت انرژی مثبت میگریم و میدیم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

بهتر نیست تکلیف خودمون را با اطرافیان روشن کنیم،؟ یا مبارزه یا قبول بی‌ چون و چرای حکومت اسلامی

چرا راه دور میریم؟ بهتر نیست یک خط قرمز با فامیل و دوستان، در ارتباط با ۲۵ بهمن بکشیم چند نفر از شما در مورد ۲۵ بهمن با فامیل و دوستانتون بحث و گفتگو کردین؟ نبض جامعه را دقیقاً همینطور می‌شه گرفت. بهتر نیست این چند روز باقی‌ مونده سعی‌ کنیم با افراد فامیل هماهنگ کنیم؟ بهتر نیست تکلیف خودمون را با اطرافیان روشن کنیم،؟ یا مبارزه یا قبول بی‌ چون و چرای حکومت اسلامی، غیر از اینه؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

ببخشید با شما نیستم به خودت نگیر



کسانی که ۲۵ بهمن بیرون نیایند و

اعتراض نکنن

و چنین فرصتی را بسوزانند,

دیگه گوه میخورن از این به بعد کوچکترین گله و شکایتی از گرونی و نبود آزادی و غیره بکنند.

خودم میزنم توی دهنشون حتی عزیزترین کسانم.

به فیسبوک وائل غنیم بپیودید.


مچ‌بند سبز وائل غنیم

نکته خیلی مهم در حوادث روز سه‌شنبه قاهره، حضور وائل غنیم با
مچ‌بند سبز در میان جمعیت و میدان تحریر بود. مچ‌بند سبز نشان اصلی جنبش اعتراضی ایرانیان در سال ۸۸ بود. رواج این نشان در میان جوانان معترض مصری، نشان روشن هم‌پیوندی این جنبش‌هاست. هم نیروی اصلی اعتراض‌ها، هم شعارها و مطالبات و هم ابراز اصلی ارتباطی آنها یکسان است.

خامنه‌ای در نماز جمعه هفته گذشته جنبش اعتراضی مردم مصر را «بیداری اسلامی» توصیف کرد که از الگوی «انقلاب اسلامی» پیروی می‌کند.
وائل با بستن مچ بند سبز سخنان میرحسین موسوی و مهدی کروبی را تایید کرد که بنظر انها جنبش جوانان مصر در ردیف و هم‌پیوند با جنبش سبز جوانان ایران است.

پیشنهاد می‌کنم به فیسبوک وائل غنیم بپیودید. ما باید و باید با جوانان مصری که مثل ما خواهان دموکراسی هستند در ارتباط باشیم چرا که این همکاری و اطلاع رسانی‌ها باعث غنی تر شدن مبارزارتمان خواهد شد. در فیسبوک او ، اشاره کنید که ایرانی هستید




۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

مگر شما از شاه مجوز راهپیمای گرفتید، یا مردم مصر از مبارک؟

دقیقا به همین دلیل که شما بی‌ مجوز در سال ۵۷ راهپیمای کردید ما هم حق داریم. یا چطور است که به مردم مصر خرده نمیگیرید که چرا از مبارک مجوز نگرفتنند یا مردم تونس! ما نیازی به مجوز نداریم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

نفهمیدم.نفهمیدی نفهمید .نفهمیدیم.نفهمیدید.نفهمیدند


نفهمیدم.نفهمیدی نفهمید .نفهمیدیم.نفهمیدید.نفهمیدند=۱-دموکراسی را۲-سکوت را ۳- همدلی و همبستگی را ۴- عشق را ۵- دوست داشتن را ۶- حرف سعدی و فردوسی را۷- شاه را ٫رضا شاه را٫میر حسین موسوی وکروبی را٫انقلاب بعدی راو ...تو را جان خودمون ایندفعه....
سید محمد حسینی

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

"فتنه " و ج.ا " انقلاب اسلامی"

چرا سوریه حرکت مردم مصر را "فتنه " و ج.ا " انقلاب اسلامی" میخوانند؟ برادران ارزشی عزیز لطفا جواب بدین ممنون میشم.